
پست ثابت

✨️🦋🦋🦋🦋✨️🦋🦋🦋✨️🦋🦋🦋✨️
✨️🦋🦋🦋🦋✨️🦋🦋🦋✨️🦋🦋🦋✨️
دوستان عزیز امتحانات نهایی و پیش آزمون و شفاهی در مدارس شروع شده!بنده به عنوان مدیر وقت پست گذاشتن ندارم اما نویسندگان هستند و در صورت شرایط نیاز پست هارا ایجاد میکنند.
با تشکر
مدیر وب
لایک رو بکوب تا اینجا اومدی!
خودم خیلی گریه کردم تک پارتی امیدوارم خوشتون بیاد
دخترک ، آرام ، در کوچه و پس کوچه های شهر ، قدم میزد . نمیدانست به کجا و چرا میرود . فقط میخواست برود . نم نم باران اهسته شدت میگرفت و فضا را غمناک تر میکرد . سال ها انتظار برای رسیدن به عشق ، و از دست دادن او در یک لحظه . همه ی اینها ، قدم زدن را برای دختر ، سخت تر میکرد ! ذره ذره اشک هایش جاری شدند . دیگر این دوری برایش قابل تحمل نبود ! دل است دیگر.......فولاد که نیست ! مگر چقدر تحمل عذاب و دوری را دارد ؟؟
فلش بک به لحظه ی جدایی ಠ_ಠ آدرین : من برمیگردم ! بهت قول میدم ! / مرینت(با گریه) : ترکم نکن !! / آدرین : چاره ای ندارم ! اگه نرم ، پاریس تو خطر میوفته ! به محض اینکه اوضاع عادی بشه برمیگردم ! بهت قول میدم / مرینت : پس بذار منم باهات بیام ! / آدرین : نمیخوام تو رم تو خطر بندازم.......تو نباید به خاطر من نابود بشی.....دیگه وقتشه من باید برم / مرینت : همیشه منتظرت میمونم ! / آدرین : برمیگردم ! ಠ_ಠ پایان فلش بک
یادآوری آن صحنه ، برای دخترک از هرچیزی تلخ تر بود....... به گل فروشی که رسید ، مکث کرد . وارد شد و با شاخه گل سفیدی بیرون امد . باران شدت گرفته بود. دستانش را به هم مالید و قدم هایش را سریع تر کرد . تا اینکه به مقصد رسید . مقصدی که آرزو داشت خانه ابدیش باشد! گورستان ، سرد و بی روح تر از همیشه بود. انگار میتوانست صدای معشوقه اش را بشنود که او را به سمت خود میخواند .
لبخند تلخی زد و به سمت یکی از قبر ها حرکت کرد . اسم قبر را برای چندمین بار زیرلب خواند : آدرین اگراست ! غم دلش تازه شد . شاید اگر آن روز جلوی آدرین را میگرفت ، الان در کنار هم بودند ! اما خب پشیمانی سودی نداشت ! شاخه گل را گوشه قبر گذاشت و آرام روی تخت سنگی نشست .
موهایش جلوی دیدش را میگرفتند . دست برد و با کلافگی آن ها را کنار زد . نفس عمیفی کشید و با پوزخندی سرشار از غم ، لب به سخن باز کرد : سلام آدرین ! امروز چطوری ؟ خوبی ؟ یادته گفتم هرروز بهت سر میزنم ؟؟ من به قولم عمل کردم اما......*)و بغض گلویش را فشرد(* اما تو به قولت عمل نکردی ادرین ! تو گفتی برمیگردی ! اما.......تنهام گذاشتی . من.....من مدت ها منتظرت موندم ! ولی قرار نبود اینطوری برگردی ! قرارمون این نبود.....)و قطره اشکی که همچو مروارید میدرخشید از چشمانش غلتید و روی لباس خیسش افتاد .
ساعت مچی روی دستش را نگاه کرد . دیگر زمان رفتن بود ! دلش نمیخواست اما......چاره ای نبود . دستش را روی سنگ قبر کشید و لبخند ملیحی زد (っ'-')╮=͟͟͞͞💌 دیگه باید برم . فردا برمیگردم . قول.....(っ'-')╮=͟͟͞͞💌 اما ادامه نداد . بدون هیچ حرفی آهسته بلند شد . قدم زنان به سمت در گورستان رفت . خواست خارج شود اما دل بی قرارش نگذاشت . سرش را چرخاند و بار دیگر پشت سر را نگاه کرد . اشک هایش جلوی دید را گرفته بودند . دیگر جای ماندن نبود . با بی میلی رو برگرداند و از گورستان خارج شد . در آخرین لحظه زیر لب گفت : دوستت دارم !
قدم زنان کوچه هارا طی میکرد . مسیر انگار طولانی تر از همیشه بود . بالاخره به خانه رسید . کلید را از جیبش در اورد . گردن چرخان و موهایش را از جلوی دید کنار زد . وارد خانه شد . لباس خیسش را دراورد و با بی حوصلگی روی مبل انداخت. به سمت اشپزخانه رفت . قهوه ای ریخت تا بخورد . در آن سرما میچسبید ! اما هیچ چیز مثل آغوش گرم معشوق ، برای عاشق گرم است ؟؟ نمیدانم . شاید باید زمانی این سوال را مطرح کرد ، که درد عاشقی چشیده باشیم .
تلفن زنگ خورد . شماره ناشناسی بود . با تعجب و عصبانیت جواب داد و بی حوصله صحبت کرد . مرینت : الو ؟! / شخص ناشناس : الو ؟ مرینت ؟ خانم مرینت دوپن چنگ شما هستید ؟؟ / مرینت : خودمم / شخص ناشناس : اوهههه عزیزم نمیدونی چقدر دنبالت گشتم . بهت یه آدرس میدم بیای اونجا / مرینت : عزیزم ؟! شما کی هستید ؟ من شما رو نمیشناسم ! / شخص ناشناس : تو نامزد ادرین اگراستی درسته ؟؟ / (๑•̀ㅁ•́ฅ✧با شنیدن نام ادرین ، قهوه از دستش افتاد و شکست ( *¯ ³¯*)♡ مرینت : ش...شما کی هستید ؟ منو از کجا میشناسید ؟؟ ادرین رو از کجا میشناسید ؟؟ /
شخص ناشناس : گوش کن . ۳ سال پیش وقتی تو و آدرین از هم جدا شدین و اون از پاریس رفت ، همه فکر میکردن ماشینش تصادف کرد و از دنیا رفت اما...... در حقیقت اون نمرده . زندست . اسم من امیلی . من پیداش کردم . تمام این ۳ سال رو توی کما بود . و دیروز به هوش اومد . اولین چیزی هم که گفت اسم تو بود ! باید بیای ببینیش ! اون بی تاب توعه ! / مرینت : نه....این....این امکان نداره !......اون رو دفن کردن ! من با چشمای خودم دیدم ! / امیلی : کسی که دفن شده درحقیقت پسر خاله ی ادرین بوده . و به علت شباهت زیاد نتونستن تشخیصش بدن . / مرینت : م...من باید چیکار کنم ؟؟ / امیلی : بیا کنار موزه لوو ! / مرینت : دارم میااام ! ᕦ( ͡° ͜ʖ ͡°)ᕤ با دستپاچگی پالتوش رو پوشید و راه افتاد . دوان دوان ، زیر بارون ، به سمت محل قرار میرفت ! یعنی ممکنه ؟ آیا ممکنه عشق او واقعا زنده باشه ؟ باور همه اینها براش به شدت سخت بود . نزدیک مقصد رسید و از دور ، چهره ای نورانی دید !
ایستاد . یعنی....قدم هایش ایستادند . دیگر تحمل نداشتند . چشمانش را ریز کرد تا دقیق تر ببیند . چهره ای نورانی و خندان با موهایی طلایی که باد آهسته تکانش میداد . چشمانی سبز رنگ . درست مثل زمرد ! درخشان و گیرا ! با لبی که همیشه خندان بود . خودش بود ! واقعا آدرین بود. ۳ سال انتظار این دیدار را میکشید . فرصت ماندن نبود ! نمیخواست یک ثانیه را هم از دست بدهد ! قدم هایی آرام و آهسته برداشت و سمت الهه زیباییش رفت . وقتی که به او رسید....... دیگر طاقت نداشت.......اشکانش جاری شدند . او بعد ۳ سال ، بالاخره میهمان آغوش گرم معشوقه اش بود.......بی هیچ کلامی ، یکدیگر را دربر گرفتند . هیچکدام قصد جدایی نداشت ! دیداری که تازه شده بود ! لحظه ای که ثبت میشد ، برای این عاشقان زیبا بود ! آری ، این است قصه عشق . شیرین ترین تلخی دنیا !
آشنا میشیم با لایلا راسی
نام : لایلا
فامیلی: راسی
استعداد: دروغ گفتن
ملیت: ایتالیایی
علاقه: دروغ گویی ، انتقال ، توجه
شغل: دانشجو دبیرستان فرانسه
لایلا راسی ملقب به ابر دروغگو در دبیرستان دوپان درس میخونه . اون مرینت ، لیدی باگ ، کت نوار ، کاگامی و کلویی رو دشمن خودش میدونه . اون میشه گفت اولین نفریه ک هویت هاک ماث و مایورا رو میدونه و همدست اوناس . لایلا وقتی آکوتایز میشه شبیه ابرقهرمان ها میشه ولی اون ی قهرمان نیست فقط ظاهرش اینطور نشون میده . به همین دلیل تونسته لیدی باگ و کت نوار رو گول بزنه و تظاهر کنه که ی ابر قهرمان عه . حتی با این کار تقریبا توجه کت رو به خودش جلب کرد .
نکته اول اگه بیای اینجا و لایک نکنی تمام حرف های که تو دلت می زنی دروغ اکی ❣️❣️
شما کدوم
راپانزل ☝🏼
میویس ☝🏼
السا ☝🏼
لوکا☝🏼
آدرین=کت نوار
خودم ☝🏼😍😍😍😍😍😍
مرینت=لیدی باگ ☝🏼
تو کامنت ها بگید
برو پایین
یادت نره کامنت بای بای
سلام بچه ها اینو برای کسایی نوشتم که سوال ازم پرسیدن .....
من فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط فقط عاشق آدرینم
تنها کراشم آدرین هست حاضرم براش بمیرم😍😍😍😍
صفحه گوشیم
خودم عکسو ساختم
حالا چنتا عکس ازش میزارم 😊
ای خدااااااا کاش واقعی بود براش می مردم
امروز تو مدرسه :
بچه ها کلاسمون من راحیل و معصومه داشتیم درباره ی
کراشامون حرف میزدیم
یعنی هیچ کدومشون کراشاشون و نمیشناختن
بجز من قربونش برم آدرین
حالا چت من با آدرین آدرین به من میگه پاری 😘
تو هم عاشق آدرین هستی بگو ....
که یه هو ....
پارمیدا :لوکا پرید جلو اون با لایلا ، کاگامی ،کلویی بودن
و برنامه داشتن نزارن مرینت و آدرین به هم برسن
آدرین: لوکا هم فقط گند میزنه به لحظات من ای خدااا🤦🏼
کلویی: آدرین عشقم خوبی بیا بغلم تا خواستم برم بغلش منو حل داد بهخاطر دختر نونوا🤬🤬🤬
لایلا : منو آدرین با هم کار میکنیم پس مال منی
کاگامی: نه مامی با گابریل قرار داد داره
پارمیدا : دعواشون شد
لوکا : مرینت و پرت کردم اون ور ...
آدرین: مرینت بلندش کردم خوبی جایت درد نگرفت
لوکا : به تو چه
بادیگار : گودَ 💪🏼🧌
آدرین : به مرینت کمک کردم بشینه تو ماشین
بادیگاردم داشت میجنگید
وای خدا خودم ماشین رو می رونم
مرینت: اخ.... نه ... من .میرم خونه .... خودم
(نقطه ها نشونه ناله و درد هست )
آدرین: مرینت عقب بود منم رفتم پیشش در و قفل کردم
رفتم بیشش از تو کیفم یه بطری آب درآوردم و دادم بخوره
مرینت : ای.... م....مرسی، آدرین ...
آدرین:جانم چیه پات خیلی درد میکنه
مرینت : میشه ..... محکم ......بغلم کنی (یا خدا )
آدرین: چی اره
محکم بغلش کردم اونم منو محکم گرفته بود احساس
کردم شل شد دیدم از تب داره میسوزه و بیهوش شده
رفتم از ماشین بیرون زنگ زدم به تیم نجات
فلش بک به دیشب :
(پیام من از طرف آدرین بود )
پایان فلش بک :
الیا : باش الان میایم
لوکا : ساکت شید کلویی ، لایلااا، کاگامییی
کلویی : فرار کنیم
لوکا : اره بدوین
دو ساعت بعد خونه مرینت اینا پیش مامان و باباش
سابین : تام چرا مرینت نیومد
تام : نمیدونم بزار زنگ بزنم
تو بیمارستان: (الان نصف شبه آدرین پیش مرینت هست
آدرین: مرینت لطفاً پاشو
مرینت : ا . د.ر.ی.ن
آدرین : با نو من (با گریه )
مرینت : اخ ... ساعت چنده
آدرین :۲
میشه بغلت کنم
مرینت : چرا... اجازه میگیری
🫂🫂🫂👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨
زینگ زینگ
مرینت : آدرین .. میشه .....گوشیمو بدی
آدرین : خودم جواب میدم
مرینت : ...با..ش...
الو
تام : تو کی هستی دخترم کجاست
آدرین:من ...من یه لحظه گوشی
مرینت بگم کیم
مرینت : بگو عشق زندگیم
آدرین : بانو من خودت بگو
مرینت :الو سلام مامان
(ماجرا رو گفت)
فردا صبح :
وای خدا ....
بای بای💫💫
برو بخون 😊😊 (نکته : تو این مدت هاکماث حمله نکرده چون گابریل مریضیه تو بیمارستان آدری هست )
که یهو...
لوکا داد زد
آدرین : ای خدا اینم شانس لوکا گند زد به این لحظه 😭😭😭
پارمیدا: اشکال نداره اینجوری میشه 😔🤫😔
آدرین: لوکا محکم مرینت و کشید البته من مرینت و محکم گرفتم لوکا خیلی عصبانی شد بلند داد زد ....
لوکا : آدرین برو اونور مرینت مال منههههه (با داد)
نینو :بس کن دیگه ....
همه :ارهههههه
خانم بوستیه:بسه برید کلاس
همه :چشمممم
(بعد از مدرسه؛ )
آدرین : ساعت ۵:۳۰ بود پلک انقدر نخور
پلک:آخه خیلی خوبه پنیرش خوبه به به 🤤😋🤤
آدرین:دیگه نمیتونم صبر کنم به مرینت پیام میدم
ولی واقعا عاشقش شدم اره اره ...
چت مرینت و آدرین ؛
آدرین: سلام مرینت خوبی میخواستم بگم میشه امروز ساعت ۷ بیای کافه 😘
مرینت :سلام اره چرا که نه 😘😘
آدرین:م مر مرسی
پایان چت:
آدرین: مامان مامان...
امیلی: بله دارم میام
وارد اتاق آدرین شدم
آدرین:مامان خب ... إ.. خب مامان بنظرت اگه
... اگه بخوام یه کادو به به نفر بدم چی بدم ...
امیلی : خب .. آها (فهمید موضوع چیه 🤯)
خب باید یه گردنبند آبی روشن که مرینت روش نوشته
آدرین: مامان (با تعجب) از کجا .. از کجا میدونی
امیلی :بماند 😉😉
آدرین :🤣🤣 مرسی
و رفتم کادومو خریدم آمدم خونه
رفتم حموم و موهامو خشک کردم و لباس همیشگی
رو پوشیدم
مرینت :
منم تازه از حموم آمدم بیرون موهامو صاف کردم
و یه رژلب صورتی کم رنگ زدم و یه لباس قشنگ پوشیدم
و حرکت کردم رسیدم کافه دیدم آدرین نشسته و تند تند داره پاشو رو زمین میکوبه از استرس
رفتم پیشش تا رفتم ...
آدرین:مرینت آمد پاشدم سلام کردم صندلی رو براش کشیدم عقب نشست و صندلی رو یکم آوردم جلو خیلی استرس داشتم. (این بار که مرینت استرس نداره آدرین داره ای خدااا 🤦🤦
مرینت : سلام
آدرین:س.ل.ا.م
گارسون :چی میخواید
آدرین : مرینت چیزی میخوای
مرینت : دوتا بستنی
آدرین:خب چه خبر راستش من
مرینت:چی تو چی
آدرین: تا آمدم بگم یه هو 😳...
تا بعد 💫💫💫👋👋👋
نظرتون بگید و ایده بدید
به نام خدا
برو بخون 😊
ادرین : صبح بخیر پلک
پلک : صبح بخیر ا..د..ر...ی..ن 🥱🥱🥱🥱
فلش بک به دیشب:
گابریل: ناتالی آدرین رو بیار پایین
امیلی:و ناتالی بهش بگو به آرزوش رسیده
ناتالی:چشم
و آمدم بالا و به آدرین گفتم : آدرین بیا پایین پدرت کارت داره و مادرت گفت داری به آرزوت میرسی
آدرین : وای واقعا یعنی بابام دیگه نمیگه ....
رفتم پایین نشستم رو مبل پدرم گفت
گابریل:آدرین ، من و مادرت میخوایم تو رو به مدرسه بفرستیم .
امیلی : عالیه 🫶
آدرین:مرسی ❤️
.....
پایان فلش بک
آدرین :سوار ماشین شدم و تو راه مدرسه شهر رو تماشا می کردم .
رسیدم داخل دیدم آقای مدیر منو برد داخل کلاس خانم ... خانم..
...آدرین: پارمیدا اسم معلمم چیه نگفتی
پارمیدا:خانم بوستیه
آدرین:مرسی ...
آدرین :منم خودمو معرفی کردم و نشستم کنار یه پسر به اسم نینو خیلی باحال بود
وای اون دیگه کیه (مرینت )چه قدر خوشگله
آها پس نماینده هست
آها پس اسم اونم لوکا
(زنگ تفریح)
لوکا : رفتم سمت اون .. ا.د.ر.ی.ن حولش دادم خورد زمین
مرینت :لوکا داره دوباره زور میگه
رفتم دست آدرین و گرفتم و کشیدمش سمت خودم رو به رو من وایساد
آدرین: وای مثل رویا بود واقعا خودش بود 😍😍
مرینت :دست آدرین رو محکم گرفتم چسبیده بود بهت وای یه حس عجیبی داشتم . ..
که یه هو...
ادامه دارد....
بای بای 💫💫
سلام بچه ها من قراره یه رمان براتون بنویسم که درباره زندگی مرینت و آدرین هست،
اسم این رمان عشق مرینت و آدرین هست ،❤️❤️❣️
سلام من مرینت هستم ۱۵ سالمه و آرزو دارم یک طراح مد بزرگ بشم من در پاریس زندگی میکنم و یک راز بزرگ دارم اینکه...... من لیدی باگ ام 🐞🐞🐞
سلام من آدرین هستم ۱۶ سالمه و آرزو دارم که پدرم اجازه بده یکم آزاد باشم من در پاریس زندگی میکنم و یک راز بزرگ دارم اینکه..... من کت نوار ام 🐾🐾🐾
(نکته:من در داستان هام میگم لیدی باگ و گربه سیاه)
و بقیه نکات دو خود داستان لازم باشه میگم 😘
و بگم تو این داستان گربه سیاه لیدی باگ رو مثل دوست قبول داره و عاشقش نیست
و در داستان امیلی زنده هست
وقتی میگم آدری منظورم آدری بورژوا زن شهردار و مادر کلویی هست
و لوکا به مدرسه میاد عاشق مرینت هست ولی مرینت ازش بدش میاد
شخصیت های اصلی رمان مرینت و آدرین هستن
اسم خودم پارمیدا هست نویسنده جدید
امیدوارم داستانم رو دنبال کنید و یه سر به پست های منم بزنید ممنون❣️❣️😊😊
سلام من پارمیدا هستم
نویسنده جدید امید وارم از پست های که میزارم خوشتون بیاد
❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️
من در اینجا قرار رمان هایی درباره میراکلس 🐞🐾🐞 بنویسم
اگر درخواست داشتید تو کامنت ها بگید
ممنون🐞
بچه یکی از فامیلامون تازه به دنیا اومده 80 میلیون واسش سیسمونی خریدن
اونوقت من تا سه چهار ماهگی تو بیمارستان گرو بودم
تا بابام اینا پول بیارن منو ببرن ☹️😂😂
من اینجوریام که بیرون نمیرم چون ممکنه پول خرج کنم ،
بعد از توی خونه سفارش اینترنتی میدم🤣😂😂
بکوب قلب رو قرمزش کن تا اینجا اومدی
گوگل ترسناک می شود
هر کی این چالش رو انجام بده!لایک هم بزنه!
جایزه داره!
جایزه:لایک ۵ پست شما و ۳ کامنت!
بریم ادامه پست ها!