وبلاگ مرینت،لیدی باگ2✨️🫀

وبلاگ مرینت،لیدی باگ2✨️🫀

نسخه ی دوم وبلاگ اصلی. امیدوارم اوقات خوبی را در این وبلاگ داشته باشیم

مرینت و آدرین ❤️ ۳

Parmida Parmida Parmida · 1404/1/26 22:40 ·

که یه هو ....

 

پارمیدا :لوکا پرید جلو اون با لایلا ، کاگامی ،کلویی بودن 

و برنامه داشتن نزارن مرینت و آدرین به هم برسن 

آدرین: لوکا هم فقط گند میزنه به لحظات من ای خدااا🤦🏼

کلویی: آدرین عشقم خوبی بیا بغلم تا خواستم برم بغلش منو حل داد به‌خاطر دختر نونوا🤬🤬🤬

لایلا : منو آدرین با هم کار میکنیم پس مال منی 

کاگامی: نه مامی با گابریل قرار داد داره 

پارمیدا : دعواشون شد 

لوکا : مرینت و پرت کردم اون ور ...

آدرین: مرینت بلندش کردم خوبی جایت درد نگرفت

لوکا : به تو چه 

بادیگار : گودَ 💪🏼🧌

آدرین : به مرینت کمک کردم بشینه تو ماشین 

بادیگاردم داشت می‌جنگید 

وای خدا خودم ماشین رو می رونم 

مرینت: اخ.... نه ... من .میرم خونه .... خودم 

(نقطه ها نشونه ناله و درد هست )

آدرین: مرینت عقب بود منم رفتم پیشش در و قفل کردم 

رفتم بیشش از تو کیفم یه بطری آب درآوردم و دادم بخوره 

مرینت : ای.... م....مرسی، آدرین ...

آدرین:جانم چیه پات خیلی درد می‌کنه 

مرینت : میشه ..... محکم ......بغلم کنی  (یا خدا )

آدرین: چی اره 

محکم بغلش کردم اونم منو محکم گرفته بود احساس 

کردم شل شد دیدم از تب داره میسوزه و بیهوش شده 

رفتم از ماشین بیرون زنگ زدم به تیم نجات 

فلش بک به دیشب :

 (پیام من از طرف آدرین بود )

پایان فلش بک :

الیا : باش الان میایم 

لوکا : ساکت شید کلویی ، لایلااا، کاگامییی

کلویی : فرار کنیم

لوکا : اره بدوین

دو ساعت بعد خونه مرینت اینا پیش مامان و باباش 

سابین : تام چرا مرینت نیومد 

تام : نمیدونم بزار زنگ بزنم 

تو بیمارستان: (الان نصف شبه آدرین پیش مرینت هست 

آدرین: مرینت لطفاً پاشو 

مرینت : ا . د.ر.ی.ن 

آدرین : با نو من (با گریه )

مرینت : اخ ... ساعت چنده 

آدرین :۲ 

میشه بغلت  کنم 

مرینت : چرا... اجازه میگیری 

🫂🫂🫂👩‍❤️‍💋‍👨👩‍❤️‍💋‍👨👩‍❤️‍💋‍👨👩‍❤️‍💋‍👨

زینگ زینگ 

مرینت : آدرین .. میشه .....گوشیمو بدی 

آدرین : خودم جواب میدم 

مرینت : ...با..ش...

الو 

تام : تو کی هستی دخترم کجاست

آدرین:من ...من یه لحظه گوشی 

مرینت بگم کیم 

مرینت : بگو عشق زندگیم 

آدرین : بانو من خودت بگو 

مرینت :الو سلام مامان 

(ماجرا رو گفت)

فردا صبح :

وای خدا ....

بای بای💫💫

 

 

برو بخون 😊😊 (نکته : تو این مدت هاکماث حمله نکرده چون گابریل مریضیه تو بیمارستان آدری هست )

 

 

که یهو...

لوکا داد زد 

آدرین : ای خدا اینم شانس لوکا گند زد به این لحظه 😭😭😭

پارمیدا: اشکال نداره اینجوری میشه 😔🤫😔

آدرین: لوکا محکم مرینت و کشید البته من مرینت و محکم گرفتم لوکا خیلی عصبانی شد بلند داد زد ....

لوکا : آدرین برو اونور مرینت مال منههههه (با داد)

نینو :بس کن دیگه ....

همه :ارهههههه

خانم بوستیه:بسه برید کلاس 

همه :چشمممم

(بعد از مدرسه؛ )

آدرین : ساعت ۵:۳۰ بود پلک انقدر نخور

پلک:آخه خیلی خوبه پنیرش خوبه  به به 🤤😋🤤

آدرین:دیگه نمیتونم صبر کنم به مرینت پیام میدم 

ولی واقعا عاشقش شدم اره اره ...

چت مرینت و آدرین ؛

آدرین: سلام مرینت خوبی میخواستم بگم میشه امروز ساعت ۷ بیای کافه 😘

مرینت :سلام اره چرا که نه 😘😘

آدرین:م مر مرسی

پایان چت:

آدرین: مامان مامان...

امیلی: بله دارم میام 

وارد اتاق آدرین شدم 

آدرین:مامان خب ... إ.. خب مامان بنظرت اگه 

... اگه بخوام یه کادو به به نفر بدم چی بدم ...

امیلی : خب .. آها (فهمید موضوع چیه 🤯)

خب باید یه گردنبند آبی روشن که مرینت روش نوشته 

آدرین: مامان (با تعجب) از کجا .. از کجا می‌دونی

امیلی :بماند 😉😉

آدرین :🤣🤣 مرسی 

و رفتم کادومو خریدم آمدم خونه 

رفتم حموم و موهامو خشک کردم و لباس همیشگی

رو پوشیدم 

مرینت :

منم تازه از حموم آمدم بیرون موهامو صاف کردم 

و یه رژلب صورتی کم رنگ زدم و یه لباس قشنگ پوشیدم 

و حرکت کردم رسیدم کافه دیدم آدرین نشسته و تند تند داره پاشو رو زمین میکوبه از استرس

رفتم پیشش تا رفتم ...

آدرین:مرینت آمد پاشدم سلام کردم صندلی رو براش کشیدم عقب نشست و صندلی رو یکم آوردم جلو خیلی استرس داشتم. (این بار که مرینت استرس نداره آدرین داره ای خدااا 🤦🤦

مرینت : سلام

آدرین:س.ل.ا.م

گارسون :‌چی می‌خواید 

آدرین : مرینت چیزی میخوای

مرینت : دوتا بستنی

آدرین:خب چه خبر راستش من 

مرینت:چی تو چی 

آدرین: تا آمدم بگم یه هو 😳...

تا بعد 💫💫💫👋👋👋

نظرتون بگید و ایده بدید 

 

 

به نام خدا

برو بخون 😊

 

ادرین : صبح بخیر پلک 

پلک : صبح بخیر ا..د..ر...ی..ن 🥱🥱🥱🥱

فلش بک به دیشب:

گابریل: ناتالی آدرین رو بیار پایین 

امیلی:و ناتالی بهش بگو به آرزوش رسیده 

ناتالی:چشم 

و آمدم بالا و به آدرین گفتم : آدرین بیا پایین پدرت کارت داره و مادرت گفت داری به آرزوت میرسی 

آدرین : وای واقعا یعنی بابام دیگه نمیگه ....

رفتم پایین نشستم رو مبل پدرم گفت 

گابریل:آدرین ، من و مادرت می‌خوایم تو رو به مدرسه بفرستیم .

امیلی : عالیه 🫶

آدرین:مرسی ❤️

.....

 

پایان فلش بک

آدرین :سوار ماشین شدم و تو راه مدرسه شهر رو تماشا می کردم .

رسیدم داخل دیدم آقای مدیر منو برد داخل کلاس خانم ... خانم..

...آدرین: پارمیدا اسم معلمم چیه نگفتی 

پارمیدا:خانم بوستیه

آدرین:مرسی ...

آدرین :منم خودمو معرفی کردم و نشستم کنار یه پسر به اسم نینو خیلی باحال بود

وای اون دیگه کیه (مرینت )چه قدر خوشگله 

آها پس نماینده هست 

آها پس اسم اونم لوکا 

(زنگ تفریح)

لوکا : رفتم سمت اون .. ا.د.ر.ی.ن  حولش دادم خورد زمین 

مرینت :لوکا داره دوباره زور میگه 

رفتم دست آدرین و گرفتم و کشیدمش سمت خودم رو به رو من وایساد

آدرین: وای مثل رویا بود واقعا خودش بود 😍😍

مرینت :دست آدرین رو محکم گرفتم چسبیده بود بهت وای یه حس عجیبی داشتم . ..

که یه هو...‌

ادامه دارد....

بای بای 💫💫

 

 

 

 

سلام بچه ها من قراره یه رمان براتون بنویسم که درباره زندگی مرینت و آدرین هست،

اسم این رمان عشق مرینت و آدرین هست ،❤️❤️❣️

 

سلام من مرینت هستم ۱۵ سالمه و آرزو دارم یک  طراح مد بزرگ بشم من در پاریس زندگی می‌کنم و یک راز بزرگ دارم اینکه......   من لیدی باگ ام 🐞🐞🐞

 

سلام من آدرین هستم ۱۶ سالمه و آرزو دارم که پدرم اجازه بده یکم آزاد باشم من در پاریس زندگی میکنم و یک راز بزرگ دارم اینکه.....   من کت نوار ام 🐾🐾🐾

(نکته:من در داستان هام میگم لیدی باگ و گربه سیاه)

و بقیه نکات دو خود داستان لازم باشه میگم 😘

و بگم تو این داستان گربه سیاه لیدی باگ رو مثل دوست قبول داره و عاشقش نیست 

و در داستان امیلی زنده هست 

وقتی میگم آدری منظورم آدری بورژوا زن شهردار و مادر کلویی هست 

و لوکا به مدرسه میاد عاشق مرینت هست ولی مرینت ازش بدش میاد 

 

 شخصیت های اصلی رمان مرینت و آدرین هستن 

اسم خودم پارمیدا هست نویسنده جدید 

امیدوارم داستانم رو دنبال کنید و یه سر به پست های منم بزنید ممنون❣️❣️😊😊